تور بالاي سرشان است يا بود چه فرقي مي‌كند.

سيد رضا حسيني
sh_hoseini3@ofogh.net

تذكر:غلطها به عمد آمده است
دخترك لباس سفيد پوشيده است وكنار داماد نشسته است وتور بالاي سرشان ؛ مردي كه پارچه سفيدي را دور سرش بسته است شروع به خواندن ميكند.
- عروس خانم براي اولين بارمي گم وكيلم
- عروس رفته گل بچينه
دخترك نيست؛ مبهم است شايد مادران كنار داماد كه همان پدر باشند نشسته ايد و پارچه كه مردي سفيد رنگي را به سر بسته‌ام يا نبسته اند شروع به كرديد خواندن
- وكيلم, آيا
و مادران آرام مي گويد.
ـ با اجازه بله؛ بزرگترا
- براي بار دوم مي گويم وكيلم
- عروس رفته گلاب بياره
اين بار دخترك است؛ ولي بازم مبهم است شايد پدران دخترك را بغل كرده ايد در دست و به بيمارستان كه روي
تخت مادر خوابيده ايد نگاه مي كنند و مي خند يد.
- براي بارسوم مي گويم وكيلم
- عروس رفته شاخه نبات بياره
ديگر هيچ چيز مبهم نيست دخترك دويد وقتي كه صداي در آمد؛ لولايي درصوت ملايمي كشيد ودخترك به پدر گفت
كه اولين روز مدرسه را چگونه گذراند.
- براي بارچهارم مي گويم وكيلم
- عروس رفته گل بكاره
شالاب و شلوب صدا ميكرد سيلي كه پدربه مادر ميزند ودخترك كه گوشه اتاق نشسته بود شروع به گريه مي كند.
- براي بار پنجم مي پرسم وكيلم
- عروس رفته گلاب بياره
مي خواند مردي كه پارچه سفيد به سرش بسته بود خطبه طلاق را ومادر دست دخترك را محكم مي فشرد .
- براي بار ششم مي گويم وكيلم
سكوت اتاق عقد پر از آدم را پر مي كند پير زن قوز كرده از انتهاي مجلس فرصت را غنيمت مي شمارد داد مي زند.
- عروس رفته مكه زيارت خانه خدا
مي دانست كه بابا اين روز را فراموش نمي كند؛ توي آخرين نامه كه به بابا داده بود نوشته بود كه امروز روز تولدش است او ده ساله مي شود واز بس جعبه كادويي بزرگ بود كه پستچي ناچارشد اول كادوي او را بياورد .
- براي بارهفتم مي‎گويم وكيلم‎
بازهم سكوت بازهم آن پيرزن
- عروس رفته كربلا زيارت امام حسين
حالا ديگر دخترك پدر را فراموش كرده است آنهم بعد ده سال آخرين باري كه پدر را ديده بود او زنده نبود وحالا دو پيرزن؛ دو مرد يكي پير ويكي جوان دورتادور سالن خانه نشسته اند يكي از پيرزن ها كه همان مادر باشد مي گويد (دخترم چاي مي‎آريد)
دخترك لباس سفيد پوشيده است وكنارداماد نشسته است وتور بالاي سرشان .
و نويسنده داستان كه يعني خودم گوشه اتاق عقد ايستاده است وبه دخترك نگاه مي‎كند.
مردي كه پارچه سفيد رنگي را دور سرش بسته است هي مي خواند؛ يك بار؛ دوبار؛سه بار؛ هفت بار؛دخترك عروس جواب نمي دهد عروس توي فكر است؛ فقط من ميدانم و دخترك وحالا هم شما كه او به چه فكر مي كند .
- براي هشتمين بار وآخرين بار مي گويم وكيلم
سكوت
- با اجازه بزرگترا؛ بله

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31406< 4


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي